لفظی که تازه است به مضمون برابرست
این نشأه ای کزان لب نوخط به من رسید
خاکش به خون باده گلگون برابرست
خطی که از ذقن به بناگوش می رود
در خاصیت به تبت وارون برابرست
در ملک آرمیده حسن است خط سبز
گردی که با هزار شبیخون برابرست
در خانمان خرابی ما خشکی سپهر
با ترکتاز قلزم و جیحون برابرست
در زیر پای عشق، سر خاکسار ماست
آن کاسه سرنگون که به گردون برابرست
بی انتظار می رسد از غیب باده اش
هر دیده را که آن لب میگون برابرست
شوری که سنگ بر خم هستی زند ترا
با حکمت هزار فلاطون برابرست
موج سراب و طره لیلی، ز بیخودی
در دیده یگانه مجنون برابرست
سودای عشق در سر مجنون بی کلاه
با تکمه کلاه فریدون برابرست
مشکل که سر برآورد از خاک، روز حشر
تخم امید ما که به قارون برابرست
در چشم داغ دیده صائب درین بهار
هر لاله ای به کاسه پر خون برابرست