منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم

منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم
شام سرمست و غزلخوان سوی کاشانه روم
روز از ساغر می چونکه به بندم پیمان
نا شده شب به سر ساغر و پیمانه روم
آشنایان خرابات مرا نشناسند
بسکه از خود به سوی میکده بیگانه روم
طایر قدسم و خال رخ یارم هوس است
سوی گلزار جمالش پی آن دانه روم
شب ملولند مغ و مغبچه از من که به دیر
همه با عربده و نعره مستانه روم
جانب باغ روند اهل تنعم چو ز عشق
منکه ویران شده ام جانب ویرانه روم
فانیا جز به فنا ره نتوان برد به دوست
این محالست که من عاقل و فرزانه روم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *