در گل گلزار عارضت به تماشا
لاله و گل از تجلی تو بخوبی
قمری و بلبل ز شوق تو به علالا
در رخ روز از رخ تو بارقه مهر
در دل شب از غم تو مایه سودا
عاشق بیدل ز شوق روی تو مجنون
کرده بهانه ولی محبت لیلا
عارض یوسف نموده لمعه رویت
زو شده مشعوف و زار عشق زلیخا
گاه در آئین عاشقی شده ظاهر
هم شده بر حسن خویش واله و شیدا
گاه به معشوق شیوگیست تسحب
هم بخود از ناز کرده غارت و یغما
عاشق و معشوق و عشق جمله خودی پس
هر نفس از یک لباس گشته هویدا
در دو جهان عاشق تو گشت چو فانی
ساز فنا هم به عشق خویشتن او را