از تکبر چشمِ ما بینا نگردید ای خدا
اِکس و وای زنده گی پیدا نگردید ای خدا
زیر جزرِهستی رفتیم در چمن زارِحیات
شورِعشق و عاطفه بالا نگردید ای خدا
هرچه کوشیدیم به حلِ معادلاتِ زنده گی
از جهالت راهِ حل پیدا نگردید ای خدا
گنگ و مبهم شد لِمیتِ وحدتِ دل های ما
مشتقِ اَسرارِ تو افشا نگردید ای خدا
با وجودِ ظلمِ بی حد،زیرِاین چرخِ کبود
مردِ خود بین اندکی دانا نگردید ای خدا
از وفورِ حس بد بینی به پهنای حیات
عالمِ انسانیت زیبا نگردید ای خدا
عنکبوتِ جهل پیچید، در جالِ خودش
روحِ جان را دیدهء بینا نگردید ای خدا
از جمع و تفریق وضرب و تقسیمات مشکلات
خسته گشتیم حاصلی پیدا نگردید ای خدا
با نبود مِهرو الفت در گذر گاهِ زمان
چشمهء عشقِ حلیم دریا نگردید ای خدا
سید حلیم《 حلیم 》