شب که بیرون سرودن، به تو میاندیشم
با همه لختی یک زن، به تو میاندیشم
در میان همه تنهایی بیپیرهنم
خوب هم دامن و دامن به تو میاندیشم
بستر گرم منست و من و یک بستر ریژ
با همه داغی این تن به تو میاندیشم
گاه دستان منست و همه کاکلهایت
گاه هم دست بهگردن، به تو میاندیشم
شب و تنهایی من خوش گذرد، زیرا که
تا که خوابم ببرد، من به تو میاندیشم
بهار سعید
پارسی ——- پارسی آمیخته با تازی
آب زندگانی = آب حیات
آدمیسرشت، آدمینهاد = آدمیسیرت
آرامشخواه، آرامشجو = آرامشطلب
آنگاه = آنوقت
خوبانم!
گذر، پسند، پیفام و همرسانی های تانرا
یک سروده زیبایی، سپاس.
بهار سعید