دوست

دوست
این گونه ترا که دوست دارم، چه شود؟
هر چامه ترا که می‌سرایم، چه شود؟
هر پهنه‌ی زندگانی‌ام پر از تو
اینگونه ترا که می‌شمارم، چه شود؟
یک گوشه‌ی شب ترا بگیرم با خود
جایی ببرم که پس نیارم، چه شود؟
هر تیکه تن ترا و هر ماهیچه
لب را که نهم و بر ندارم، چه شود؟
دندان من و هر وژه‌‌ ی پیکر تو
ترسم که شود فگار یارم، چه شود؟
هرچه که خورم ترا شوم گشنه ترت
ترسم نشوم سیر نگارم، چه شود؟
خواهی که روی خواب ولی بار دگر
خود را به سرت گل که ببارم چه شود؟
بهار سعید
پارسی ——- تازی
دژمان = حسرت، خشمگین
دژپه، دژپیه = غده
دژخیم = جلاد
دژ = قلعه
خوبانم!
گذر، پسند، پیغام و همرسانی های تانرا
یک زندگی مهر، سپاس.

بهار سعید

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *