بالا نرفته‌ایم،‌ غباری‌که نیستیم

بالا نرفته‌ایم،‌ غباری‌که نیستیم
از ما نخاست دود، شراری‌که نیستیم

گفتید: نیست در نفسِ تان طراوتی
حق با شماست، صبحِ بهاری‌که نیستیم

کس سوی ما به‌ سوزِ نگاهی، نظر نکرد
نامی به روی سنگِ مزاری‌که نیستیم

از روی بحرِ چشم تو رفتیم چون بر اوج
واپس نمی‌چکیم، بخاری که نیستیم

آسان درآمدی به دل، آسان به‌در شوی
یک قلبِ بی‌دریم، حصاری‌که نیستیم

ما را به بردوباخت طلب می‌کنی چرا
بازیچه‌ی بساطِ قماری‌که نیستیم

از جاده منحرف‌شدنِ ما نداشت عیب
بر ما نگیر سخت، قطاری‌که نیستیم

بی‌حوصله نباش، کمی دیر می‌رسیم
از ما چه انتظار، سواری‌که نیستیم

خلقی چنین زیاد،‌ نگنجد به گِرد ما
دل‌خانه‌ایم، شهر و دیاری‌که نیستیم

از گردش زمانه نماند، چه بد چه خوب
چیزی به یاد، گاه‌شماری‌که نیستیم

ضیای رفعت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *