روایتی از زندگی نورمحمد (خلیفه صاحب پنجشیری) رح، شاعر و عارف سده‌ی دوازده

روایتی از زندگی نورمحمد (خلیفه صاحب پنجشیری) رح، شاعر و عارف سده‌ی دوازده

دوستان فرزانه و ورجاوند! در این نوشته گوشه‌ی از کارنامه و در مورد زندگی نیای من “نورمحمدآغا” شاهر به(خلیفه صاحب پنجشیر) دانشمند، عارف، شارح، متشرع و شاعر بزرگ سده‌ی دوازدهم می‌خوانید!

نورمحمدآغا یا خلیفه صاحب پنجشیر فرزند خواجه تهماسب فرزند محمد رحیم خان و از نواده‌‌های خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار ولی بن خواجه محمود بن شهاب الدین و از سوم سلسله‌ی خواجه نامی بغداد که از هم‌قدمان حضرت شیخ ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل قفان چاچی ساکن شام کسی که نسخه قرآن عثمانی را نوشته و آن را از یورش ویران‌گر لشکر مغول‌ نگه‌داری داشت؛ می‌باشد و از نابغه‌های قرن پانزده میلادی‌ست که در زمینه‌ی عرفان و تصوف در منطقه‌ی ماوراءلنهر یا خراسان بزرگ شهرت فراگیری داشت و از نام‌داران فرقه‌ی نقشبندیه بود که آرام‌گه وی در روستای “کمان‌گران” در پانزده‌کیلومتری سمرقند، دل‌نرم کننده‌ی مردم ازبکستان و اهل سلوک، می‌باشد. مولانا عبدالرحمان جامی از او در “نفحات الانس” چنین یاد می‌کند “خواجه عبیدالله احرار ولی امروز مظهر آیات و مجمع کرامات و ولایات طبقه‌ خواجه‌گان است”.

نسب نورمحمد(خلیفه صاحب پنجشیر)هرچند به خانواده‌ی احرار تعلق می‌گیرد اما طریقه‌ی او چشتیه می‌باشد و نه نقش‌بندیه. نورمحمدآغا عارف بامنزلت و اولیای به کرامت رسیده، شاعر گوارا طبع و مولانا شناس بود که شرح مثنوی معنوی مولوی اثر مهم و با پیشینه‌ی بیشتر از صد و پنجاه سال و دیوانی که ناب‌ترین، دل انگیزترین، شیرین‌ترین و روان‌ترین غزل‌ها را در خود دارد نزد ما باقی می‌باشند.

آثار زیادی این نویسنده ریاضت‌پرداز در همان دوران زندگی خودش و بعد از مرگ به اثر بی‌توجهی و شرایط‌ نا پدید شده اند و نیز مهم است بدانیم او آنچه می‌گفته، خود نمی‌نوشته و پروای نگه‌شدن بداهه‌های خویش نمی‌کرده و ابیاتی هم که از وی برجای است کاتبی از زبان وی می‌نگاشته که خدایش اجر دهد و روانش شاد بدارد.

این‌که رود خوش‌خروش عارفانه‌ی جناب نورمحمد از چه سنی با شعر هم‌پلهو می‌شود احوال درستی در دست نیست اما شور و جوشش و پخته‌گی غزل‌های او می‌رساند که هنگام جوانی نیز شعر را تجربه می‌کرده و می‌سروده است، بیشتر غزل‌های دیوان او عرفانی و عاشقانه هستند که از اندیشه و سرشت عارفانه‌ی او سرچشمه می‌گیرند و از مضمون‌های اخلاقی، معرفتی، تعلیمی، میهن‌ستایی و گاهی با تنوع مطلب در غزل‌های او نیز بر می‌خوریم. بیشتر شخصیت عارفانه‌ی وی قابل توجه است تا شاعرانگی. آدمی بوده ریاضت‌کش و چله‌نشین و کم‌سخن، چهل شبانه‌-روز در قسمتی از کوه‌های هندوکش که مشهور به “کوه آرزو” و بلند‌ترین قله‌ی آن کوه‌پایه‌ها محسوب می‌شود و ارتفاعی است با حوض‌های طبیعی و بزرگ و یخ‌چال‌ها؛ تنهای به ریاضت یا چله‌نشینی سجاده فراهم می‌کند و مشغول راز و نیاز با پرودگارش بوده و در سیر شهود به سر می‌برده. شخصیت او را تاثیرگذار و کم‌نظیر و دوران کودکی‌اش را متفاوت‌تر از هم‌دوره‌هایش نقل می‌کنند.

بیشتر اوقات به‌ تفکر، دریافت الهامات و رازها و اسرار شگفتی‌آمیز زندگی، سیر طبیعت و روایت پندارهای انسانی‌محور خویش در مجالس و اجتماع می‌پرداخته و اشتیاقی به تجملات دنیا نداشته است.

آدم‌های بی‌شماری از سراسر کشور خاطر فضیلت، تواضع، متانت و خوش‌لحنی دوست‌دارش بوده و به پاس‌داری وی می‌آمده‌اند و شاگردان زیادی برای بردن کجاوه‌ی فیض به سرای پُر خاکستر او آمده و بی‌هیچ پرداختی، دامن در برداشتن دانش پهن می‌کرده اند.

از فصاحت بلند و رسایی سخن برخوردار بوده و بی‌تکلف شعر می‌سروده و اصراری بر شاعر بودن نداشته است؛ با آنهم در مصراع آخر عده‌ی غزل‌هایش به رسم معمول شاعران کلاسیک که اسم یا تخلص خود را در مقطع شعرهای خود می‌آوردند یا خویش را مخاطب قرار می‌دادند؛ کلمه‌ی “نوری” را که اسم وی می‌باشد و نه تخلص، آورده است. در کنار شیرینی، روان بودن و پخته‌گی غزل‌های این عارف شوریده؛ بازی با کلمات و بافت‌های لفظ از لطافت و زیبایی دیگر شعر او می‌باشند.
به این غزل او ببینید:

ای مه گل قبا قبا جان منت فدا فدا
کن نظری به ما به ما بهر خدا خدا خدا
لطف عبید پرورت از لب لعل شکرت
کن سخنی به چاکرت ای بت خوش‌لقا لقا
ناز و کرشمه‌های تو شیوه‌ی غمزه‌های تو
برده دلم هوای تو رخ بنما نما نما
چند بناز بگذری جلوه‌کنان به‌سر بری
دست تهی‌ست مشتری مفلس بی‌نوا نوا
عمر عزیز رفت و من در پی عمر می‌روم
راز دلم نگفته ماند پیش شما شما شما
لطف تو بحر بیکران ما همه تشنه‌مفلسان
قطره به‌جان و دل چکان وقت عطا عطا عطا
من ز درت کجا روم سوی کدام شاه دوم
رو بنما و دل‌گشا سوی گدا گدا گدا
نیست کسی مرا به‌جان غیر تو محرم نهان
مشفق و یار مهربان شام صبا صبا صبا
نگهت جان فزا روان بهر مشام عارفان
زان سر زلف برفشان مشک ختا ختا ختا
عهد الست کرده‌ام امر به‌جا نبرده‌ام
بنده خطا خطا خطا شاه وفا وفا وفا
نوری مفلس حزین دارد امید این‌چنین
روزیِ ملک او کنی ملک بقا بقا بقا

شاد روان استاد “محمد هاشم انتظار اکرمی” در کتاب خود “نگاهی به سرزمین پنجشیر” که در سال ۱۳۵۲ توسط مطبع دولتی کابل نشر شده است در مورد نور محمد(خلیفه صاحب پنجشیر)چنین می‌‌نویسد:

نور محمد فرزند خواجه تهماسب ولد خواجه محمد رحیم خان مشهور به خلیفه صاحب تاواخ پنجشیر در سال ۱۲۱۵هـ‌.ش در تاواخ هزار خانه‌ی پایین پنجشیر پا به عرصه وجود گذاشت و تعلیمات ابتدایی را تحت نظر عالمان بزرگ محلی به پایان رسانده و در ایام رشد و جوانی برای کسب تحصیل به بلخ که مرکز مهم علم و فرهنگ آن زمان است می‌رود، در کنار دیگر آموختنی‌هایش نزد فضیلت مبآب مولوی صاحب نظر محمد خان بلخی از دانشمندان بزرگ به کسب دانش می‌نشیند و دست ارادت به دامان پر فیض ایشان زده به تربیه باطن و دریافت رازهای انسانی‌ساز طبعیت و برای کسب دانش دینی تلاش می‌ورزد و به درجه استادی و خلیفه‌گی سرفراز گردیده به وطن بر می‌گردد و مصروف پرداختن اندوخته‌های خود به دیگران می‌شود و آدم‌های زیادی را به فیض دانش و کمال می‌رساند.

جناب خلیفه صاحب نور محمد در زمان حاکمیت امیر حبیب الله کلکانی برای ادای حج و یافتن علم بیشتر با وسیله‌های امکان آن روزگار راهی کشور عربستان شده و دیداری با شخصیت‌های عرفانی، ادبی و علمی عرب می‌داشته باشد و از آن‌جا به عزم سیر و سفر و برای یافتن دانش بیشتر ره به‌سوی کشور هندوستان می‌زند و مدت‌ها در آن‌جا در جستجوی جوهر معرفت با بزرگان و دانشمندان هند زمین دیدار، مباحث علمی و تبادل افکار می‌کند و ادای احترام خواجه معین الدین چشتی رحمت الله وارد اجمیر شریف شده، در آرامگاه او دست دعا بلند می‌نماید.

این دانشمند چیره و دانای پر ره‌رو با گذرانیدن ۹۵ سال عمر گران‌مایه و اثر دار در ماه دلو-سال ۱۳۱۰ه.ش پدرود حیات گفته و جامه‌ی جاودانه‌گی بر تن کرده به دیدار دوست شتابیده و در زاده‌گاه خویش پیکر به خاک و روح به افلاک می‌سپارد. فرزندان و نواده‌های بی‌شمار آن عارف بزرگ همه عالم و دانش‌جو هستند که در تاواخ و دشت ریوت پنجشیر و کوهستان ولایت کاپیسا و نیز در فرخار و تالقان ولایت تخار در جای‌داد مورثی و متروکه جناب خلیفه صاحب زندگانی دارند.

با آن‌که نورمحمد عارف و نویسنده و دانشمند است، شاعر توانا و پر رمز و رازی نیز است که نمونه‌ کلامی از وی پیش‌کش شما می‌‌شود:

پرتو انوار حسنت تا نزد بر جان شرر
می‌نگشتم واقف اسرار از پا تا به‌سر
سال‌ها باید در این دریا شنا آموختن
بی‌مشقت کی برون آری تو از دریا گهر
گر تو خواهی نافه‌ی چین بر مشام جان زنی
در فراقش هر نفس باید خوری خون جگر
مردم بی‌حوصله کی معرفت حاصل کنند
صبر و استعداد باید اندرین راه ای‌پسر
از هوس‌های جهان از خواب و خور تا نگذری
کی رسد بر کام جانت لذت شیر و شکر
تا نگردد قول و فعلت با زبان و دل یکی
در گل و خاکی هنوز از این و از آن درگذر
نورمحمد سفله‌ها پندت کجا باور کنند
گرچه خوانی نزد شان روز و شب و شام و سحر

برگرفته از کتاب “نگاهی به سرزمین پنجشیر” اثر استاد هاشم انتظار اکرمی.

کتاب دیگری به نام “راه نیستان” که توسط سفارت افغانستان در انقره کشور ترکیه به پیشواز هشت‌صدمین سال یاد تولد مولانا جلال‌الدین محمد بلخی-رومی در سال ۱۳۷۴ش نشر شده است از خلیفه صاحب پنجشیر یاد کرده که اندکی از آن برای شما می‌گزینیم:

در وادی‌های دو طرف هندوکش مردانی چون خلیفه صاحب نور محمد تاواخی، مولوی عبدالحی پنجشیری، سید قاسم قاسم و… مثنوی را با مزایای واقعی آن در مجالس‌ها و نشست‌ها برای مردم معرفی کردند و آدم‌های زیادی را به سوی مولوی شناسی ترغیب نمودند
خلیفه صاحب در شناخت مثنوی معنوی بحر بیکران عرفان ید طولانی داشته و ۱۸ بیت نخست مثنوی را که نی‌نامه و یا مقدمه مثنوی معنوی است با کمال زیبایی در همان قالب شرح نموده که به ۲۶۶ بیت می‌رسد و از بهترین شرح‌های منظوم دیباچه مثنوی در نوع خود می‌باشد.

از کتاب “راه نیستان” چاپ شده از طرف سفارت افغانستان در کشور ترکیه.

گرچه کتاب راه نیستان شرح ۱۸ بیت مثنوی را توسط جناب نورمحمد در ۲۶۶ بیت یاد کرده اما درست آن به ۵۶۰ بیت می‌رسد که با قلم دست نگاشته شده موجود می‌باشد. این را هم نباید فراموش کنم که این اثر دست‌نوشته، دست خط جناب نورمحمد نیست و خطاط دیگری از روی نسخه اصلی که در گزند باد روزگاران بد، ورق ورق به ناکجاها رفته و اکنون در دست رس نیست، نوشته است اما نسخه‌های چندی از دوم‌نگاری آن موجود ‌می‌باشد.
برای این‌که تمام آن ۵۶۰ بیت از حوصله‌ی این متن لب‌ریز است چند ابیاتی از “دیباچه‌ی مثنوی” یا “نی‌ نامه” اثر موزون و منظوم شرح “مثنوی معنوی مولوی” می‌باشد که یاد کردیم به مهر خوانش شما گزینه شده است:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند
سر پنهان را بدایت می‌کند
تا نبود نی عالمی خاموش بود
نه صدا نی مشتری نه گوش بود
بود ترانه در ازل با سوزها
نی نبود کارش برون از ناله‌ها
چون عنایت کرد آن حی قدم
تا برآرد عالم کتم عدم
نی یقین می‌دان صفات حق بود
کان صفت پنهان به ذات حق بود
این دمیدن‌های نی از وحدت است
آن فغان و ناله‌ها از کثرت است
آن صفت باشد وجود عارفان
سر پنهان را همی دارد عیان
در ازل لوح‌ها به ملک لایزال
مست حق بودند خالی از زوال
نه هوا نه نفس و نام ننگ بود
لوح‌ها بیرون همه یک رنگ بود
خود به خود می‌ساخت آن بحر جود
این صفت‌ها را اثر پیدا نبود
مستی بحر جمالش جوش کرد
جمله مدهوشان خود را هوش کرد
چون برون شان کرد ملک لایزال
این فنگد شان در میان قیل و قال
این صفت‌ها از ثریا تا ثری
غیر خالق تو کجا پس می‌بری
هر وجودش شد نیستان ناله‌زن
یک به دنیا یک به عقبا یک به فن
روح به قالب‌ها درآمد ای عمو
صد‌هزاران پرده شد در پیش رو
در صفت‌ها جمله عالم پا به گل
ره ندانست و به خود شد منفعل
نی نیستان شد چو شاخ و ریشه زد
از هوس‌ها خود به پایش تیشه زد
حق بدیدش کز درونش بی‌کار شد
خویش در قیفش نمود و یار شد
آتش از جذاب حق افروختن
شاخ و برگ و ریشه‌ها را سوختن
مبدتی اول قدم ایجاد نهد
لحظه لحظه پا نهند اندر رسد
در ازل یک نی بود کردش فریق
هریکی در خاصیت شد هر طریق
یک نیِ شد بوریا دیگر شکر
یک نیِ در بیشه‌ها خوراک خر
یک نی را لطف خالق پرورید
از نوازش‌ها همه پرده درید
باشد این نی کشف حال عارفان
خود به خود او گفت گو در گوش جان
نی به نالش آمد و گفت ای اله
این چه بود کزهم‌نشین کردیش جدا
حق بگفتش در کجا هستی هنوز
در بهار هستی ندیدستی تموز
بند بندت می‌کنم از هم جدا
سینه‌ات را می‌زنم با سوراخ‌ها
یک نی بسته کمر با سروران
مشکل هر بسته را کرده روان
تا تو از هستی نگردی ماسوا
کلک قدرت کی دمد در تو صدا…

در کتاب دیگری به اسم “تاریخ فرهنگ و مبارزه مردم پنجشیر” اثری از اکادمیسین غلام دستگیر پنجشیری که توسط انتشارات خیام در سال ۱۳۹۰ چاپ شده است در مورد خلیفه صاحب پنجشیر حرف زیادی دارد که بریده‌ی از آن این‌جا نقل می‌گردد:

جناب نور محمد معروف به خلیفه صاحب تاواخ پنجشیر در سال ۱۲۱۵ه.ش در تاواخ پنجشیر به دنیا آمد و پس از نوشتن و خواندن زبان فارسی دری برای تکمیل تحصیلات به ولایت باستان بلخ مهد فرهنگ و دانش رفته و بعد به کشورهای عربستان، هندوستان و… سفر می‌کند و بعد از اتمام آموزه‌ها دوباره به وطن و زاده‌گاه خود تاواخ پنجشیر برای خدمت برمی‌گردد و در سراشیب عمر راهی خوست و فرنگ شده تلقین طریقه چشتیه را با پرهیزگاری تمام انجام داده و در سال ۱۳۱۰ه.ش در ولسوالی خوست و فرنگ چشم از جهان می‌پوشد.

تمام زندگی آگاهانه‌ی این دانشمند و عارف پنجشیر در دوران استعمار و استبداد دوست محمد خان، امیر شیر علی خان، امیر عبدالرحمان دور از ده و دیارش در غربت و فضای تیره و تار سیاسی کشور سپری شده و آرزوهای آزادی میهن را با خود یک‌جا به گورستان می‌برد.

او شعرهای عارفانه‌ی نابی نیز سروده است!

خلیفه صاحب نور محمد از عارفان و نواده‌ی خواجه احرار ولی شکوهی از ثروت‌های معنوی ولایت پنجشیر به شمار می‌رود همچنان فرزندان خلیفه صاحب تاواخ همه دانشمند و ثروت‌های گران‌بها و سرشار مردم پنجشیر زمین هستند که چراغ معرفت نیای خویش را روشن نگه‌داشته اند.

این خانواده بیدار هرگز آله‌ی اجرای مقاصد سیاسی دولت‌های مستبد و وابسته به استعمار بریتانیای کبیر نبوده‌اند اما افراد کاری مستبدانه‌ی جاه ووشان( پیش قراولان) حفیظ الله امین در حق فرزندان بی‌گناه خانواده خلیفه صاحب تاواخ مایه‌ی خجالت و شرمساری تاریخی است.

برگرفته از کتاب “تاریخ فرهنگ و مبارزه مردم پنجشیر” اثر اکادمیسین غلام دستگیر پنجشیری.

آنچه غلام دستگیر پنجشری در مورد مکان مرگ جناب نور محمدآغا  نوشته، درست نیست! هرچند او به استان خوست سفر داشته و خدماتی آن‌جا در عرصه دانش و تعلیم انجام داده است اما مکان وفات جناب خلیفه صاحب در زادگاهش پنجشیر بوده و نه در ولایت خوست شمال!

“راه نیکان” اثری دیگری از میرزا فیض محمد بخشی پنجشیری چاپ ۱۳۶۹-مطبع دولتی توسط وزارت اطلاعات و کلتور است که از بزرگان، عارفان، شاعران و ادیبان و افراد با تاثیر پنجشیر یاد آور شده است که بخشی از آن را این‌جا می‌آورم:

فرهنگ‌یان دره‌ی زیبای پنجشیر در آسمان فرهنگ و ادب این سرزمین به مثابه روشنایی‌اند که نه‌تنها در تزئین کردن آسمان فرهنگ این سرزمین نقش دارند بلکه فیض بخشی و نور پاشی را نیز در عرصه‌ی فرهنگ و ادب خراسان، عارفانه و عاشقانه و روی‌هم‌رفته وطن پرستانه ایفا کرده‌اند که می‌توان با سربلندی از مردان چون خلیفه صاحب نور محمد تاواخ از پیشوایان طریقه‌ی چشتیه شریف و مولوی عبدلحی پنجشیری دانشمند بزرگ روزگارش، مولوی عبدالوهاب پنجشری عالم جید و مبارز نستوه، مولوی نورمحمد تجلی، دانشمند، چیره‌دست و شاعر برازنده، خطاط و صاحب فضایل علمی و عرفانی و دیگران که نام بردن هر یک این ستاره‌های تابناک ادب و فرهنگ این خطه از حوصله این مختصر بیرون است.

برگرفته از کتاب “راه نیکان” چاپ ۱۳۶۹ اثر میرزا فیض محمد بخشی.

در کتاب‌های زیادی دیگری از کارنامه‌ها و اندوخته‌های ژرف و مهم و کارای عارف بزرگ نورمحمد یاد شده است و در این سال‌های اخیر کتابی توسط فرهنگ‌ستان پنجشیر منتشر شد که شاعران و بزرگان پنجشیر را معرفی کرده، همچنان شعرها و کارنامه‌ی جناب نورمحمد را. روان‌شاد نجم العرفا حیدری وجودی در سروده‌ی که بیشتر معرفی مکان‌ها و شخصیت‌های پنجشیر را در بر می‌گیرد در قسمتی از نورمحمدآغا(خلیفه‌ صاحب پنجشیر)چنین یاد می‌کند:

در تاواخ است مرقد اهل صفا
با یار خلیفه صاحب از روی وفا
بردار قدم ز راه اخلاص بیا
تا جلوه‌ی دوست بینی همه‌جا
حیدری وجودی

و نیز میرزا عبدالغفور یعقوبی در مورد وی اشعاری سروده است اما برای ملال نشدن خاطر خواننده‌های عزیز از آن و نقل قول‌ها انصراف داده و مقبول می‌دانم دو غزل شعر دیگری از طبع مدد یافته‌ی عرفانی و عاشقانه و خیال‌انگیز وی بخوانیم:

صبح وصال می‌دمد از سوی گل بدن بدن
باد بهار می‌وزد هر نفسی به من به من
تا نکشی سموم دی کی تو رسی به ملک حی
باده چشی و جام می صحن چمن چمن چمن
از دو جهان بری شوی جانب معنوی شوی
تا به مشام جان بری بوی سمن سمن سمن
بویی نبرده‌ی ز عشق، نام شنیده‌ی ز عشق
کی تو فتاده‌ی ز عشق چاه ذقن ذقن ذقن
زلف سیاه عنبرین کاکل مشک‌سای چین
خال چو هندویش جبین مشک ختن ختن ختن
گر طلبی وصال او پرتوی از جمال او
برخوری از نهال او پاره کنی کفن کفن
نوری اگر تو طالبی در پی دوست چابکی
دل ندهی به مطلبی بگذر از این وطن وطن
***

ز حسن نیمه رنگ یار بزمم روشن است امشب
اگر مجنون شدم عیبم مکن حق با من است امشب
نپاید پای قمری بر زمین یک لحظه از شادی
مگر سرو روان بالای من در گلشن است امشب
قدح از دست ساقی بر زمین افتید و رنگین شد
تو هم طرف کله بشکن که بشکن بشکن است امشب
ز ناوک های مژگان تو ای شوخ کمان ابرو
دلم چون خانه ی زنبور روزن روزن است امشب
برو پروانه قدر جان فشانی را چه میدانی
تو فارغ باش و بنشین سوختن کار من است امشب
شنیدستم که مارا رخصت نظاره فرمودی
به چشم خویش دیدم نوبت گل چیدن است امشب
سر پیوند دارد با گسستن رشته ی جانم
جهان در دیده ی من همچو چشم روشن است امشب
حریفان مست خواب ناز و و بیدار است اسماعیل
اگر رازی به دل داری که گفتن گفتن است امشب
بیا نوری در این مجمع تماشا کن تماشا کن
ملایک سجده می آرد که احسن احسن است امشب

پ ن: چون جناب نور محمد پرورده‌ی اندیشه‌ها و مکتب مولانا بوده و از دریایی خروشان و بیکران او آب می‌نوشد حس می‌شود این غزل زیبا را با اقتباس شعر حضرت مولانا سروده باشد.

شکستم توبه‌ام ساقی تو هم بشکن سر خم را
بزن سنگی به جام می که بشکن بشکن است امشب
مولانا

خاطرات حیرت‌آور از سفر‌ها و چشم‌دید‌های وی از سرزمین‌های عراق، سوریه، سودان و مسیر‌های که برای رفتن به عربستان-هندوستان و… از آن‌ها می‌گذشته و نیز قصه‌های عبرت‌انگیز از کرامات آن اولیا(جناب نورمحمدآغا)به‌جا مانده است و داستان‌های فراوانی که هرکدام درسی برای گفتن و راهی برای پیمودن دارند اما نوشتن آن‌ها در این متن انصافی بر حوصله‌ی شما خواننده‌های گرامی نیست و می‌کوشم با نوشته‌های مفید وی، خاطرات، غزل‌های ناب و فرآورده‌های از “دیباچه‌ی مثنوی” یا “نی نامه” (شرح مثنوی معنوی مولوی)در آینده‌ها به خدمت شما خوبان باشم.

جناب خلیفه صاحب نورمحمدآغا دوازده پسر و سه دختر داشته که از هرکدام ده‌ها فرزند و نواده‌های فراوان و… بجا مانده و یک خانواده پرجمعیت و با نفوذ در منطقه می‌باشند، فرزند بزرگ او (دین‌محمد‌آغا) دو دختر و شش پسر به نام‌‌های عبدالبصیر‌آغا، عبدالقدوس‌آغا، عبدالوهاب‌آغا، عبدالشکور‌آغا، غلام‌حیدر‌آغا و عطاالحق‌آغا دارد که من حسیب احراری فرزند آخر یا خوردسال عبدالقدوس‌آغا و نوه‌ی جناب نورمحمدآغا و از نوه‌های “خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار ولی” می‌باشم.

نورمحمد پندگیر از مفلسان تو مفلسی
لطف او دستت بگیرد دست بردار از متاع

گردآور و نگارنده: حسیب احراری-۱۴۰۱/۶/۱۱
برای پایگاه شعرستان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *