شاعر که زنده بود نه کس یادش نمود

شاعر که زنده بود نه کس یادش نمود
نی شاعری به روی غزل شادش نمود

نی یک احوال پرسی ساده و خشک خشک
نی کس طرف به گوشه ی بربادش نمود

نی بیتی، نی سرود نه یک قاصدی رسید
نی کس ز بند *عزلت اش آزادش نمود

شاعر فتاد به بستر درد از قضای سرد
دستی ندادی کس که ایستادش نمود

شاعر بخود که دید به آیینه اش گریست
و سینه آه ز حنجره سردادش نمود

شاعر که مرد به صد قلم زنده شد ز نو
هرکه گرفت شعر و سخن دادش نمود

از زنده ها مگو که ما مرده می خوشیم
شاعر که زنده بود نه کس یادش نمود

*عزلت: تنهایی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *