هر روز گریه می‌کند و جار می‌زند

هر روز گریه می‌کند و جار می‌زند
سر را به شیشه‌‌ها و به دیوار می‌زند

«بهنوش» را مجسمه می‌سازد و سپس
با خشم، توته کرده و بر دار می‌زند

یک بوتلش برای شب است و یکی دگر
با دست‌های خسته پس از کار می‌زند

وقتی صدای عو عو سگ می‌شود بلند
بر عمق بی‌خودیِ شبش خار می‌زند

او پیکری… شبیه قطارِ ذغال و سنگ
از بس‌ که بی‌مقدمه سیگار می‌زند

در آینه که صورت خود می‌کند نگاه
دشنام‌های کوچه و بازار می‌زند

نفرین به عشق می‌کند و عقده می‌کشد
حرف از تباه کردن و کشتار می‌زند

در پیش گور خالیِ خود گریه می‌کند
غم‌نامه می‌سراید و گیتار می‌زند!

اسماعیل لشکری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *