زیر آوار تویی و منم آوارهترین
نکنم شکوه ازین چرخهی مکّارهترین؟
گر چه بر مرگ تو مینالم و میمویم زار
کس نداند بهخدا چارهی بیچارهترین
میسراید همه شب درد ترا دیدهی تر
تا شود آب، دل و دلهرهی خارهترین
آنکه لم داده بر این مسند مردممحور
نبود جز خزفِ خستهی بیکارهترین
پارههای تن صد پارهی آتشافشان
آدمی گشت چسان وحشت خمپارهترین
برج و باروی ترا نازم و هفت اورنگت
ای کهنخطّهی خونین پُر از بارهترین!
میجهد از نگهم همهمهی خون جگر
دیده دریا شده از شرحهی فوّارهترین
چشم دل میشود از غصّهی هاجر خونین
چه نویسد نفسِ سوخته از سارهترین
به عزای تو قسم هموطن زنده بهگور
زیر آوار تویی و منم آوارهترین
عبدالغفور آرزو
۲۵ / ۷/ ۱۴۰۲خورشیدی
۱۷ اکتبر ۲۰۲۳م