واژه‌های تشنه

واژه‌های تشنه
باور بارانی ام را بامدادی باد برد
عزّت و آزادگی را زاده‌ی بیداد برد
رهزن شب‌باره تا شد پهره‌دار آفتاب
تا سحرگه روشنی از دست مهر افتاد، برد
خیره شد زاغ و زغن تا نوجوانی چهچه زد
ناشکوفاخوشی آوای ما را خاد برد
شور شیرین بیستون را شهره‌‌ی آفاق کرد
حسرت دلدادگی را حضرت فرهاد برد
تلخی آوارگی را جرأتِ مجنون چشید
شوکرانِ این شکر را بخت لیلا‌زاد برد
شد مذکر خنده‌ی تاریخ و بانو گریه کرد
این گره را ناخن خونین گوهرشاد برد
هفت اورنگِ هری تذهیب شد با کلک عشق
رنگ بِشکوه هری تا اصفهان بهزاد برد
شد درفشِ کاویانی جلوه‌گر بر اوج اوج
بر فراسوی فراسو همّت آزاد برد
گر مرادِ ما سراندازد شود رندانه راد
نشئه‌ی بخشندگی را مستی آراد برد
ناله شد در خشک‌نایم آه و آتشناک اشک
خامه شد خاموش و فریادِ مرا از یاد برد
گم شدم با واژه‌های تشنه در پیرانه‌سر
تر‌سرایی‌های طبعم را غم وقّاد برد

عبدالغفور آرزو
آلمان،
۹ نوامبر ۲۰۲۲م
۱۸/ ۸/ ۱۴۰۱ خورشیدی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *