خواب دیدم که باز میگردم
در هریوای آسمانآبی
سوسن و سرو و سبزه میرقصند
با سرور و سرود شادابی
کودکان شاد و بانوان آزاد
همهجا چلچراغ فرهنگ است
در نگاهِ جوان و کودک و پیر
تیره و تار واژهی جنگ است
همه آزاده و عدالتخواه
همهقانونگرا و قانونمند
در سپهر سرود انسانی
همه دانشپژوه و دانشمند
همهجا رامش است و آرامش
همهجا شور و شوق دانشگاه
همهجا نغمهزار موسیقی
روشنیبخش باورِ آگاه
در سپهرِ خصوصی مردم
مسجد از نور لمیزل روشن
با جلال و جمال حضرت عشق
روح سرشار از غزل روشن
از مدارا مدار هستی پُر
باورِ سنگواره ناپیدا
دشنهخویان تیرهخو مفلوک
سنگسار و قناره ناپیدا
تندبادی وزید و پنجره باز
باز شد چشم خفتهی خوشخواب
هقهق گریهام زبانه کشید
شد برآشفته خاطرِ بیتاب
همسرم با نگاه خونین گفت:
«اینچنین نیز هم نخواهد ماند»
در هریوای آسمانآبی
دورهی درد و غم نخواهد ماند
دورهی درد و غم نخواهد ماند
در هریوای آسمانآبی
زخم سرما نمیشود ناسور
میرسد فصل مست شادابی.
عبدالغفور آرزو