نشسته بود و بر آشفته، نیلبک خاموش
و در نگاه پریشیده مردمک خاموش
هزار سینه نوا در گلوی دل موّاج
و بر لبان تَرَکخورده لبلبک خاموش
و همزبانیم و آهنگ همدلی بیرنگ
شرار عاطفهی درد مشترک خاموش
زمانه غشزده، بازار زرگران مغشوش
درین کشاکش مفلوک شد محک خاموش
کنون که همهمه نیرنگَ رنگ ایمان است
قسم به صبح ازل شد چراغ شک خاموش
نسیم سبز صفا شد ستیز توفانی
و شد تساهل فانوس در فدک خاموش
هزار پاره بود پیکرِ فتاده به خاک
بود به عرش معلّی اگر ملک خاموش
و آه برشده شد تیرهابر خشماگین
و آفتاب درخشنده بر فلک خاموش
به یاد میهن آتشگرفته اش شاعر
نشسته بود و برآشفته، نیلبک خاموش
عبدالغفور آرزو
ریملز
۲۱/ ۱۱/ ۱۴۰۱خورشیدی