گریه‌ی تلخ

گریه‌ی تلخ
آبی که آتش می‌زند اشکِ تو باشد دخترم
ای اشک آتش‌زای تو فرهنگ گوهر پرورم
آه تو شد آوای من، فریاد ناپیدای من
دریای بی پهنای تو، شد جاری چشمِ ترم
ن والقلم ایمان ما، تا إقرأ باشد جان ما
ای جان جانان جاودان، پیغمبرِ پیغمبرم
دانش‌ستیز تیره‌خو، دین را مکن بی‌آبرو
با جهل عریان تو من، دانش‌پژوهِ کافرم
بوجهل بانوناپذیر، گردید تکفیر تو دیر!
از عرش عشق آید صفیر، مؤمن‌تر از مؤمن ترم
ای فهم تان تاریک و تنگ، مخروبه‌ی بی‌آب و رنگ
رنگین‌ترین فصلِ خدا، اورنگ و رنگِ باورم
از چشم من صد چشمه خون، با آب و آتش شد برون
آبی که آتش‌ می‌زند اشکی تو باشد دخترم
عبدالغفور آرزو
۱۴۰۱/ ۱/ ۳
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *