———-
احساس همدلی میکنم با همهی پرندگان؛
و میآویزم قفسه شکسته را بر دار؛
و میسرایم سرود پریدن را پیوسته؛
و میشمارم چهچههای رنگارنگ را؛
و خیره میشوم بر بیرنگی عشق؛
و رنگ میپاشم بر بوم تنهایی؛
و میخوانم «بوف کور» هدایت را;
و خیمه میزند روحم در خیابان هرات؛
و مرور میکنم هفت اورنگ جامی را؛
و میدمم بر نیلبک لبالب از تنهایی:
بودم آن روز من از طایفهی دُردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان
و فوران میکند قطرات اشکم چون سیل،
و تکان میخورند دستهای برآمده از آب
و میخروشم به آهنگ بیدل:
دست غریق یعنی، فریاد بیصداییم
عبدالغفور آرزو
دوشنبه
۲۹/ ۳/ ۱۴۰۲خورشیدی
۱۹ جون ۲۰۲۳م
آلمان