قسم به همّت آزاده سوگوار هریست
و سوگوارترین شهر روزگار هریست
سهتار خسته ندارد ترنّم روشن
به چشم باور فرزانه صبح تار هریست
به سعد و نحس ندارم اگر چه باور هان!
زحل نشان شماتت بود مدار هریست
تهی ز چهچهی سرشار از طراوت، باغ
پریدهرنگ و برآشفته، غمعذار هریست
شناسنامهی شهر هریست علم و ادب
ورق ورق شده، آشوب بیقرار هریست
ز چشم چامه چکد قطره قطره آلاله
به مرگ سرو و سراینده، داغدار هریست
از آن دقیقه که وارونه خواند واژهی درس
سکوت سردترین فصل بیبهار هریست
و دختران هری همنوای خامه خموش
بسان لوحهی بینقش و بینگار هریست
فضای خستهی خاکستریی دردآور
رواق منظرهی تلخ مرگبار هریست
اگرچه سیطره دارد غریو یرغویی،
غرور برشده، شهکار آشکار هریست
دو باره شاد شود گوهرِ فسردهترین
فسردگان، بهخدا دُرّ شاهوار هریست!
«چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
حماسهپرور و عیّار و سربدار هریست
عبدالغفور آرزو
چهارشنبه
۱۵/ ۶/ ۱۴۰۲ خورشیدی
۶ سپتامبر ۲۰۲۳م
آموزشگاه نگارخانه بهزاد