سبو به‌دوش کرم

چند قطره اشک به یاد انسان والا و سخنور توانا
روان‌شاد استاد عبدالکریم تمنا.

سبو به‌دوش کرم
چگونه خنده‌ی خورشید در زمین خفته
چسان سپهر سخن خسته و حزین خفته
تهی ز همهمه‌ی عشق حلقه‌ی ادب است
چگونه نقش سلیمانیی نگین خفته
شکوه عزّت و آزادگی دمد از خاک
به جلوه‌زار خدا سرو راستین خفته
به چشم دل بنگر در قلمرو هستی
خدایگان سخن، فکرتِ وزین خفته
دگر به نی‌لبکِ شعر تر طراوت نیست
به نی‌ستان ادب‌آشنا طنین خفته
صفیر معرفت آشفته و پریشان است
مگر سخنور بیدار بِه‌گزین خفته؟
تنور سرد ندارد نوای گرمایی
به نان تازه قسم پیر خوشه‌چین خفته
به باورِ من ‌و‌ ما او همیشه بیدار است
و سربدار سخنور به حکم دین خفته
کسی که کرد به اجبار کوچ اجباری
کنون به مصطبه‌ی میهنِ مهین خفته
به بزم نشئه‌نیوشان مکن گمانه‌زنی
سبو به‌دوش‌کرم‌سنج، با یقین خفته
چنان به بحر کرم دل سپرده کز موجش
به آستان هریوای نازنین خفته
شنید صوفی دل از ورای عالم عشق
هزار آینه در جنّتِ برین خفته

عبدالغفور آرزو
جمعه

ساعت چهار بامداد
۲۰/ ۵/ ۱۴۰۲ خورشیدی
یازدهم اَگوست ۲۰۲۳م
آلمان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *