————
در کوچهباغهای هریوا
دیگر صدای نیلبکی نیست
بر شاخههای سبز درختان
هان! لانهی پرندهگکی نیست
آبی آسمان شده خونین
وحشیتر از همیشه زمین است
با جنبشِ جنوننفسش هان
درّندهدیو، مست کمین است
انجیرهای تازه و خرّم
خمیازه میکشند و کسی نیست
بیداد میکند همهجا درد
دارو و داد و دادرسی نیست
بر خود تنیده پیلهی خشمم
زندانیی زمانهی دردم
فرّ پریدهرنگ امیدم
فریاد جاودانهی دردم
امشب شکسته بال نوایم
ای نیلبک لبالب دردم
دندان نهاده بر لب فریاد
این آه نانمودهی سردم
از زندهجان خسته چه گویم
از قریهی که زنده بهگور است
ای اشک ای ترنّم خاموش !
آه جهیده مرگِ غرور است
در کوچههای خستهی فوشنج
دیگر صدای نیلبکی نیست
بر شاخههای سبز درختان
هان! لانهی پرندهگکی نیست
عبدالغفور آرزو
آلمان
۴/ ۷/ ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۶/ اکتبر ۲۰۲۳م