در هوای بارانی، باورِ طربناکم
پر کشد به بالِ دل، عاشقانه ادراکم
با خدا خودآگاهی، گرم پرسش و پاسخ
تا فروتنی فرّ است، آسمانی از خاکم
با طبیعت موّاج، جاودانه موّاجم
با یقین روشن هان، عارفانه شکّاکم
با فراستِ مستور، مستم و فراسویی
در نگاه صاحبدل، سایهساری از تاکم
جرأت از ازل دارد، جرعهنوش بیپروا
در میانهی مستان، شادخوار بیباکم
میکند فرو خنجر، خشکخوی ناهنجار
عارفانه میبخشد، جلوه سینهی چاکم
با شهود مستی زا، میبردبه اوجِ عشق
کوه معرفت را هان، جاودانه خاشاکم
در زمانهی چرکین، چکمهپوش چرکآلود
میکند چنین انشا: وارهیدهی پاکم
زمهریر فریادم، بر چکاد تنهایی
غمگنانه میموید: گُر گرفته کولاکم
عبدالغفور آرزو
آلمان
۲۴/ ۶/ ۱۴۰۲ خورشیدی
۱۵سپتامبر۲۰۲۳م