خواهش

خواهش
نفسم توی گیسوانش رفت

نرم و بی باک و مست و بازیگوش

داغ داغ است شرح این بازی

تن من کوره ایست دائم جوش

گل پیراهنش دوباره شکفت

چونکه گرمای خواهش من دید

روح بیغوله کرد توی تنم

لذتی ناب توی آن تن دید

سینه ام بالش خیالش بود

توی آغوش من رها می شد

مثل یک بت عصارۀ آتش

پیش چشمم خود خدا می شد

ناگهان انفجار یک ساعت

زیر و رو کرد شهر رویایم

گریه کردم چرا نمی میرم

ای خدا من چقدر تنهایم
احمد پروین

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *