رقص آتش در دلم افتاده است
شعله ها در محفلم افتاده است
اندکی خوردم ، می نابم گرفت
روی بالشت خدا خوابم گرفت
شعله از من فرصت خواهش کشید
روی چشمم طرح آرامش کشید
آتش از نی بود در جانم فتاد
جوشش می توی عرفانم فتاد
شعله با من رقص هیها می کند
کوک تصنیف مرا وا می کند
شعله می سوزد اگر در من غم است
هر چه بودم سوخت اما نه کم است
من کباب آتش دل می شوم
کیمیای حل مشکل می شوم
لخت آتش می شوم ، عریان آب
می کنم خاکستر خود را کباب
روی قاف عشق ، آتش دیده ام
شهرت سیمرغ را دزدیده ام
احمد پروین