من در این عالم نبودم عشق در جانم نشست
هر چه بودم کم نبودم عشق در جانم نشست
آدمی از ترس مردم عشق را بلعیده است
من مگر آدم نبودم عشق در جانم نشست
عشق یعنی اوج بودن پس چرا اینگونه غافل
هم نبودی هم نبودم عشق در جانم نشست
گر بگویم مثل عیسی عشق در جان زاده باشم
من ولی مریم نبودم عشق در جانم نشست
من گدای کوچه هستم ژنده پوش بی هویت
پادشاه جم نبودم عشق در جانم نشست
در ازل مردم تمامی در صف زر بوده اما
من پی درهم نبودم عشق در جانم نشست
احمد پروین