مثل تندیس خدایی همه نور
چشم بد از قد رعنای تو دور
آتشم زن که سپندت بشوم
چشم بد خواه حسودان همه کور
من اگر دست دهد خاک شوم
که تو بر من بنهی پای عبور
شعر من گوشه ای از مستی هاست
وقت زائل شدن عقل و شعور
شعر من زمزمۀ یک چوپان
در شب سرد تماشایی طور
ذهن من خالی از اندیشۀ خویش
که تو شاید بکنی باز خطور
دل سودا زده ام باز گریخت
خنده ای کرد و ببخشید قصور
احمد پروین