سرم بریده به دستم بزن بزن که برقصم
حدیث عشق خدایان بگو به من که برقصم
شبیه رقص سپندی که در قدوم تو سوزد
بزن تو آتش حسرت به جان و تن که برقصم
مرا اسارت چوبین بد است اگر که بمیرم
رها بکن بدنم را تو بی کفن که برقصم
در انزوای غزلها به یاد آنچه ندارم
به یاد تو بگریزم ز پیرهن که برقصم
بیا شب است و حریفان به انتظار تو اینجا
که ساعتی بنشینی در انجمن که برقصم
احمد پروین