کیمیای دل

کیمیای دل
من در غمت مجال تمنا نداشتم
در سینه ام برای دلم جا نداشتم
عشق تو فرصتی است که دل کیمیا شود
در فرصتی که بود دل اما نداشتم
آرامشی نبود مرا در تمام عمر
خاکسترم که آتش پيدا نداشتم
می رفت بی هراس دلم در کنار مرگ
دیوانه من که دل ز خطر وا نداشتم
دستی نداشتم که کشم دامنت به پیش
باری برای آمدنم پا نداشتم
طوفان خسته ام نه مجال وزیدنی
موجی که هیچ دولت دریا نداشتم
من بی آبروی جمعیت عشق می شوم
در شهر بی دلان دل رسوا نداشتم
دیدار روی خوب تو در خواب ممکن است
از دست عشق فرصت رویا نداشتم
وصل تو ممکن است ولی در سراب مرگ
آن هم لیاقتی است من آیا نداشتم ؟
آن زندگی که فارغ از اسرار دل گذشت
بیهوده بود عشق تو را تا نداشتم
احمد پروین
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *