لحظه ها می گذرد روزنه ای پیدا نیست
شعر امروز مرا مصرعی از فردا نیست
بی کسی زندگی سرد مرا می سوزد
هیچ کس مثل دل خستۀ من تنها نیست
کینه انباشته در سینۀ یاران افسوس
عشق را عاطفه را در دل یاران جا نیست
لحظه ها در بدر و ثانیه ها آواره
این پریشانی از آنجاست که او با ما نیست
چشم می شویم و یک بار دگر می خندم
تا نگویی که در اندیشه من غوغا نیست
احمد پروین