نیزۀ فریاد

نیزۀ فریاد
ای خدا رونق عشق از دل ناشادم رفت
من که تاوان دلم را به بتان دادم رفت
بر لبم زمزمه ای مبهم اگر می بینی
رد پای غزلی بود که از یادم رفت
گرچه در خلوت دل ساکن اندیشه شدم
تا فراسوی غزل نیزۀ فریادم رفت
بیستون می شوم از خاطره شیرینت
به تماشای اجل حضرت فرهادم رفت
ابرو روی هم انباشته بودم همه عمر
چونکه از چشم بت صومعه افتادم رفت
قحطی واژه و کمبود غزل واویلا
شور افیون دل از دفتر معتادم رفت
احمد پروین
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *