من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم

من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
بیکدم دم کشم هر دم ز مستی باز بخروشم
منم آن عاشق بیخود که هم معشوقم و عاشق
ندانم من منم یا او عجب حیران و مدهوشم
شدم مست می توحید و از کثرت نیم آگه
که در میخانه وحدت چو خم باده در جوشم
من آن شهباز سلطانم که عالم شد مکان ما
ولی عنقا صفت اندر خفا و نیستی کوشم
چو از قید خودم مطلق اسیری نیستم الحق
مکن بر حال عاشق دق نه من با عقل و باهوشم
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *