در ملک ملاحت نبود غیر تو مالک
چون پرده پندار برانداخت جمالت
در پرتو حسن تو شد اشیا همه هالک
عیبم مکن ای زاهد اگر رندم و عاشق
چون حکم قضا بود چنین نحن کذلک
ما ترک سر و جان بره عشق تو گفتیم
ناصح چه شود در رهش ار هست مهالک
از دامن دل گرد دو عالم چو برافشاند
شد جان اسیری بره عشق تو سالک
اسیری لاهیجی