وز سوز غمت سوخته دلها و روانها
خون شد دل عشاق ز دست الم عشق
شرح غم عشق تو برونست ز بیانها
از شوق جمال تو دل چرخ پرآتش
بیصبر و قرار از غم تو دور و زمانها
محرم به حریم تو نه نام و نه نشانست
بینام و نشان در حرمت نام و نشانها
سرگشته و حیران به بیابان تحیر
در ذات و صفات تو یقینها و گمانها
از بحر هویت که دو عالم به کنارست
خلقان همگی بیخبر از قعر و میانها
از پرتو حسنت شده تابان همه عالم
وز روی تو روشن همه کون و مکانها
کی حسن رخت شرح دهد نطق کماهی
در وصف جمال تو چو لال است زبانها
عارف نبود هرکه نبیند چو اسیری
آیینه روی تو عیانها و نهانها
اسیری لاهیجی