تا جان ما گذشت ازین قیل و قال‌ها

تا جان ما گذشت ازین قیل و قال‌ها
دل را به یاد روی تو ذوقست و حال‌ها
تا شسته شد ز لوح دلم نقش غیر دوست
جان مرا به اوست مدام این وصال‌ها
تا کرده‌ام به حسن تو تشبیه ماه و خور
دارم ز روی تو همه‌دم انفعال‌ها
تا آفتاب روی تو دیدم در اوج حسن
دیگر ندید کوکب بختم و بال‌ها
اهل گمان که بهره ندارند از یقین
دارند در ره تو عجایب خیال‌ها
در بزم وصل تو چو دلم شاد و خرمست
جانم رهید از غم هجر و ملال‌ها
حسنی چنین که دید، اسیری نمی‌توان
گفتن بیان شمه آن ماه و سال‌ها
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *