چه انوار تجلی و چه حالست
به هر دم حسن او نوعی نماید
به هر عشق دگرگونش وصالست
به هر صورت که بینی اوست پیدا
بمعنی نقش عالم زو مثالست
نمود یک حقیقت شد دو عالم
چو احول گردو می بینی خیالست
بشوق و عشق رو در راه وصلش
که شوق و عشق جانرا پرو بالست
دلی کو دولت دیدار دریافت
ز خلد و حور جانش را ملالست
اسیری روی او هر دم نماید
بما حسنی که در حد کمالست
اسیری لاهیجی