جان ما بربست رخت و سوی جانان می‌رود

جان ما بربست رخت و سوی جانان می‌رود
از می شوق جمالش مست و حیران می‌رود
طاقت دل چون ز سوز و درد عشقش طاق شد
بی‌سر و سامان سوی جان بهر درمان می‌رود
دل به کویت گر ز دست جور عشق آمد چه شد
چون گدایی داد خواهد پیش سلطان می‌رود
جان مشتاقم چو وصلش در وصال خویش دید
بر سر کوی فنا زان شاد و خندان می‌رود
گرچه عاشق ناتوان و کوی معشوق است دور
عشق چون غالب بود افتان و خیزان می‌رود
عاشق بیدل دمادم بر سر کوی حبیب
می‌کشد خواری و از بهر دل و جان می‌رود
جان شیدای اسیری در طریق عشق دوست
گر چه مست و بی‌خود آمد خوش به سامان می‌رود
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *