درد و غم در پیش وی گفتن نشد
وعده کرد امشب که آیم پیش تو
ز انتظارش امشبم خفتن نشد
عقل دوراندیش چندانی که کرد
جوی خون از دیده ها بستن نشد
بر امید آنکه یارم می کشد
در بدر گردیدم و کشتن نشد
خواست دل کز دام هجران بگسلد
عمر آخر گشت و زان جستن نشد
جانم ار دارد فراغ از هر دو کون
لیکن از عشق بتان رستن نشد
ای اسیری شکر کن کز عشق او
هرگزت یک لحظه برگشتن نشد
اسیری لاهیجی