جان چو زلف بیقرارت اضطرابی میکند
عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار
زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میکند
گرنه شوریده ای دل این پریشانیت چیست
گیسویش در گردن جان کو طنابی میکند
زاهدا معذور فرما گر لبش خواهم مدام
مست و مخموریم دل میل شرابی میکند
دردسر تخفیف کن جانا که ترک چشم مست
در خمار مستی است و میل خوابی میکند
در پی خون مسلمانان دو چشم کافرش
تیغ غمزه برکشیده خوش شتابی میکند
می ندانم کزچه باما آن جفا خو بیوفا
بی خطا هر دم خطابی و عتابی میکند
تا جمال او عیان بینند مشتاقان اگر
پرده بردارد ز رخ فکر صوابی میکنند
دایما جان اسیری کوری چشم رقیب
حسن رخسارش تماشا بی حجابی میکند
اسیری لاهیجی