روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد

روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد
زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد
آن غمزه بهر تاری خون دگری ریزد
لعل تو بهر عشوه احیای دگر دارد
در هر خم گیسویت دیوانه دل دربند
هرموی تو زنجیری در پای دگر دارد
چشم تو بهر نازی بیمار دگر خواهد
حسن تو بهر جلوه جویای دگر دارد
زان غمزه بهر جایی صد فتنه و آشوبست
چشم تو بهر گوشه غوغای دگر دارد
از درد تو در هر سو آشفته و حیرانی
عشق تو بهر کویی رسوای دگر دارد
از چشم و لب و ابرو هر لحظه بیک طوری
بنگر باسیری چون ایمای دگر دارد
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *