کار عالم جز غم عشقت همه بیکاریست
خواب بر چشمم حرام آمد ز شوق روی تو
ز اشتیاقت کار عاشق روز و شب بیداریست
هرچه برجان من آید از تو مهرست و وفا
گر جفایی میرود بر دل ز تو دلداریست
از غم عشق تو شادیهاست در جان و دلم
کز غم عشق تو عاشق را بسی غمخواریست
پیش دلبر جان و دل در باز گر تو عاشقی
جان نثار عشق جانان کردن از ناچاریست
زاهد بی درد هرگز مرد درد عشق نیست
لیک عاشق در غم معشوق مرد کاریست
با لقای نور بخشش عزت دنیا و دین
پیش رندان ای اسیری عین ذل و خواریست
اسیری لاهیجی