زان روز که روی تو مرا در نظر آمد

زان روز که روی تو مرا در نظر آمد
خورشید جهان در نظرم مختصر آمد
مشتاق لقا را چه خبر از بد و نیکست
چون مست می شوق ز خود بیخبر آمد
جان و دل سرگشته ما را بره وصل
هم عشق تو از راه کرم راهبر آمد
دوران وصال آمد و جان خرم و شادست
کایام غم فرقت جانان بسرآمد
مجروح نشد عاشق بیچاره ز وصلت
در عشق تو هر چند که بی زور و زر آمد
ذرات جهان محو شد از مهر جمالت
از پرده پندار چو روی تو برآمد
تا دید عیان حسن رخت جان اسیری
از جمله جهان عارف صاحب نظر آمد
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *