معشوقش از خودی خود او را خودی کند
هر لحظه هست و نیست شود نفس کاینات
فیض خدا چو هرنفس آمد شدی کند
روشن شود ز پرتو رخسار او جهان
حسن رخش چو جلوه گری ابتدی کند
غافل مشو ز یار و تعالوا شنو خطاب
هر سوت چو(ن) منادی غیب این ندی کند
نیکی ندید در دو جهان از خدا و خلق
هرکو به ره روان ره حق بدی کند
یابی سعادت ابدی از وصال دوست
گر زانکه دولت ازلی آمدی کند
شد مقتدا بمملکت عشق اسیریا
هرکو بعاشقان خدااقتدی کند
اسیری لاهیجی