مرغ دل بی تو نخواهد یکدمی مأوای کون
با وجود لذت دیدار جان افروز تو
عاشق بیدل ندارد یک نفس پروای کون
لذت وصلت ندید و در خمار هجر ماند
هر دلی که باشد مست از صهبای کون
کی تواند باز کردن دیده بی دیدار تو
هر کسی کز حب مال و جاه شد شیدای کون
می نیابد گوهر عرفان و در سر عشق
هرکه غواصی کند از حرص در دریای کون
عاشق دیوانه را پروای ننگ و نام نیست
لاجرم در عشق دایم هست او رسوای کون
شاد باشد چون اسیری دایم از گنج لقا
هرکه از نقد غم تو دارد استغنای کون
اسیری لاهیجی