در هوای مهر رویت ذره سان شیداستم
جان شیرین گر ز دستم میرود فرهادوار
همچو کوه بیستون در عشق پا برجاستم
در ره عشاق گشتم بانوااز وصل دوست
ای مخالف کج مبین زیرا براه راستم
من رضا دارم اگر خواهی جفا کن یا وفا
در طریق عشق تو من عاشق بیخواستم
از می وحدت حریفان مست و لایعقل شدند
تا برندی در مقام عشق بزم آراستم
مظهر او گشت جانم مظهر ما شد جهان
او بما ظاهر شد و من در جهان پیداستم
مائی ما ای اسیری بود موج بحر عشق
موج ماشد غرق دریا این زمان دریاستم
اسیری لاهیجی