مسجد ز تجلی رخت غرقه نورست
عکس رخ تو زآینه کون هویداست
لیکن چه کند عامی بیچاره که کورست
در پرده ذرات جهان گر چه نهانی
آن نیز بروی تو که از فرط ظهورست
حسن رخ تو ظاهر و پیداست ز عالم
تابان همه ذرات ز مهر تو چو هورست
در ملک دل عاشق غمدیده چه گویم
کز روح خیال تو چه شادی چه سرورست
هرکس که بجز کوی تو و روی تو جوید
گر جنت و حورست که از عین قصورست
در مانده اسیری بغم عشق چنانست
کز بود حود و دنیی و عقبیش نفورست
اسیری لاهیجی