می نماید حسن روی تو جمال
حسن رویت را ز مرآت جهان
زاهد ار دیدی نبودی در ضلال
دیده اهل بصیرت دیده است
حسن رخسار تو در حد کمال
تا رباید جان و دل از عاشقان
هر نفس نوعی کند غنج و دلال
گر هوای وصل معشوقت بود
از جفا و جور هجرانش منال
در طریق اهل عرفان ای فقیه
حال می باید چه جای قیل و قال
کرد جانم طی بیابان فراق
تا شدم آسوده در ملک وصال
حالیا رندیم و مست جام شوق
تا چه خواهد بود کارم را مآل
تا توئی با تو اسیری مانده است
کی ببزم وصل او یابی مجال
اسیری لاهیجی