قانون غزل کرد بمضراب زبان ساز
چون لاله دلم چاک شد از باد بهاری
وقت است که این داغ کهن تازه شود باز
هرگز بزمین توسن بختش نرساند
هرچند بدان میل کند سرو سرافراز
آن حسن پریوش که تحمل نکند کوه
دیوانه کند لا به کز آن پرده برانداز
اهلی چه کند توبه ز معشوق پرستی
کآخر چو بتی دید همان میکند آغاز
اهلی شیرازی