ساغری درکشد و پیرهنی چاک کند
برق حسن تو که بر لاله رخان آتش زد
تاچه با خرمن مشتی خس و خاشاک کند
آخر ای پادشه حسن نگویی که کسی
تا بکی داد زند چند به سر خاک کند
چند افتیم بپای همه چون نیست کسی
که بدامان کرم چهره ما پاک کند
تنگدل اهلی از آنگل چو شوی غنچه صفت
که هزار از تو بیک خنده فرحناک کند
اهلی شیرازی