بکوی میکده آخر سبوی ما بشکست

بکوی میکده آخر سبوی ما بشکست
میان مغبچگان آبروی ما بشکست
بکام تشنه ما بود شربت دیدار
فلک بدست ستم در گلوی ما بشکست
گذشته بود ز حد آرزو پرستی ما
خلیل عشق بت آرزوی ما بشکست
بکنج صومعه بودیم مست هی هی ذکر
درآمد آن صنم و های هوی ما بشکست
چه جای مستی و دیوانگی و بی باکی است
کنون که سنگ ملامت سبوی ما بشکست
کرشمه یی که مه نو بر آسمان میکرد
بگوشه نظری تند خوی ما بشکست
دگر حکایت مجنون که بشنود؟ اهلی
کنون ک معرکه اش گفتگوی ما بشکست
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *