بوفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او

بوفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او
ز هلاک من چه زیان فتد من و صد چو من بفدای او
غم گلرخی که مرا بود همه عمر از آن نشود کهن
که هزار اگر گل نو بود نرسد یکی بصفای او
ببهانه یی که دلم طپد سخنی کنم بطبیب خود
نه غلط که گر نگهی کند بطپد دلم بهوای او
چه بود اگر سگ کوی او سوی چشم من گذری کند
که بشوید آب دو دیده ام ز غبار ره کف پای او
چه شکایت از دگران کنم چو بلای من دل اهلی است
بخدا که من ستم بتان همه میکشم ز برای او
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *