خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست
دل کبابم روز و شب در آرزوی آنکه تو
مست چون ازمی شوی گویی کبابم آرزوست
سر بفتراک تو باید بستنم ای شهریار
من که گاهی بوسه بر ران رکابم آروزست
گنج قارون از خدا خواهم که پاشم در رهت
این بود چیزی کزین دریر خرابم آرزوست
من چه سگ باشم که در کوی توام راهی بود
همنشینی با سگان هم از چه بابم آرزوست
خورد و خوابم بیخودی از خون دل خوردن بس است
کافرم گر بی تو دیگر خورد و خوابم آرزوست
اهلی لب تشنه را آب حیات از لب بده
خاک باد آتش شوقم گر آبم آرزوست
اهلی شیرازی