در وقت گل چو غنچه چرا دل فسرده‌ای

در وقت گل چو غنچه چرا دل فسرده‌ای
جامی بکش بشادی گل ورنه مرده‌ای
ساقی شراب تلخ ترا خوشگوار نیست
عیب نمی‌کنم که چو من خون نخورده‌ای
سر می‌زند اشعه نورت چو آفتاب
از چشم‌های پرده چه در زیر پرده‌ای
گیرم که مدعی همه عالم ز رشک سوخت
غم نیست چون تو در دل ما خانه کرده‌ای
خرمن چو گل به باده ای سرو پیش یار
در خاکدان دهر چرا پا فشرده‌ای
اهلی چه عاشقی که نمیری ز درد عشق
ناموس اهل عشق تو بی‌درد برده‌ای
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *